سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
روابط عمومی به زبان آدمیزاد
این تارنما میعادگاهی است برای تمامی علاقمندان به مباحث روابط عمومی، مدیریت، خلاقیت، راهکارهای کسب موفقیت، کارآفرینی و ...؛ اگر ارایه کننده کالا و خدمات هستید، اگر وبلاگ نویسید یا به هر روش دیگری به اشاعه افکار خود می پردازید سری به ما بزنید: کلیه افراد علاقمند می توانند در یک دوره یک ماهه آزمایشی با وبلاگ "روابط عمومی به زبان آدمیزاد" (مهر 84) همکاری نمایند در صورت احراز شرایط با ما خواهید ماند. افراد غیر فعال و یا فعال در زمینه غیر مرتبط حذف خواهند شد.
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 766
کل بازدید : 963431
کل یادداشتها ها : 350
خبر مایه

موسیقی


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

حق سبحانه به یکی از پیامبرانش وحی کرد:

اگر برآن داری که فردا در بهشت به دیدارم آیی در دنیا تنها و اندوهگین باش و نیز چون پرنده تنهایی که بر دشت خشک و خالی پرواز می‌کند و از درختان پربار همی خورد و شب که می‌رسد در لانه‌اش بیتوته می‌کند و چیزی جز انس به من و احساس تنهائی با دیگران ندارد.  


  

این جهان کوه است و فعل ما صدا

باز می‌گردد صداها را ندا

کیست؟

کیست که هر صبح و سحر بانگ برمی‌دارد که برخیز هنگام تلاش است.

کیست که در طوفان دریا گرفتار غرق شدن است.

کیست که همچون موج دریا به تلاطم می‌افتد.

کیست آن رهی که می‌پیماد و در خور سزاوار نیست که نگیرم، نبندم و نخواهم.

و گرچه کدامین بهاری؟ کدامین صفائی؟ کدامین وفائی؟ و یا کدامین دلی که با بهار می‌آمیزد؟

در عمق این کویر برهوت!

 کویر چه گویم و چه می‌گویم

چشمه کوثر ، آب روان، گلستان بی‌خزان و همیشه جاوید

کدامین تلاشی؟

کدامین نگاهی؟

گر از او گریزی و لیکن بسوزی، دوستدار کویر در منتهی‌الیه شرق،

گفتنی‌ها بسیار، کلمات قاصر و واژه‌ها پرمعنا

و لیکن سکوت و باز سکوت دردآور

گر از او بمیری و زو جان تازه گیری

چه گویی گر از او ، چه گویی شادم از او،

فرا رسید از راه ، او که باید روزی از راه رفته می‌آمد و در کناره سفره زندگی به انتظار نشسته، قوت بگیر ، بلند شود ، پر بگیر، پرواز کن

و روزهای حسرت از دست رفته را جبران کن

و گوهر کمال انسانیت شو،

وین حرف ز ارغنون نوایش تقریر می‌کند؛

در کارگاه خود به سر شوق آن نگار زنجیره‌های بافته ز آهن تعمیر می‌کند

(( آنچه نپاید ، دل دادم را نشاید ))


  

رفتار شناسی نفوذ موثر

 

تا تو تاریک و ملول و تیره ای

دان که با دیو امین همشیره ای (مولانا)

?.برای اثر گذاری بر دیگران راههای مختلفی وجود دارد :

1)نفوذ((influence که می تواند از طریق قدرت کلام ، جاذبه شخصی ، شخصیت خانوادگی و....باشد.

2)انگیزش(motivation) شامل انواع و اقسام تشویق ها و تنبیه های مادی ومعنوی است.

3)ترغیب(tendency یا متمایل کردن خواسته های مخاطب ، به سمت اهداف مورد نظر

4)اقناعpersuasion)یا قانع ساختن مخاطب با ارائه نمونه ، استدلال،استنادات محکم و یا توسل به آیات و روایات

بنابر این بسته به مورد می توان از چهار روش اقناعی استفاده کرد و مخاطب را به پذیرش پیشنهاد خود قانع نمود:

آ)تجربی، عینی ،استقراییو نمونه ای :

یعنی ارائه نمونه موفق از طرح پیشنهادی

ب)قیاس عقلی،استدلالی ومنطقی با صغری ،کبری چیدن و استنتاج ومانند اینها

ج9الهامی ،استناد به اشعار شعرا و بزرگان فرهنگ وهنر،که مورد قبول مخاطب باشد.

د)اشراقی،یعنی ورود در ورای کشف وشهود و ارائه آیات و روایات(محکمات بینشی)

به هر جهت ما باید قبول کنیم که با ذهن مخاطب سر وکار داریم که در دسترس بیشتری است.

1.    معمولا عوام از نمونه عینی بیشتر استفاده می کنند.به قول مولانا((آفتاب آمد دلیل آفتاب))

2.    2. دسته دیگری از مردم ،از بخش هیجانی مغزشان بیشتر استفاده می کنند واین گروه را می توان با مکانیسم ((قیاس))متقاعد کرد.

3.    3. گروه هایی هم هستند  از مغز میانی خود بیشتر استفاده می کنند یعنی باید امور را تحلیل کنند تا بپذیرند یا باور کنند.

4.    گروه آخر کسانی هستند که تصویری و تصوری هستند.یعنی آهاهرا با یک تمثیل داستان و اسطوره و افسانه می توان قانع نمود.شاید شگرد مولانل در ماندگاری کلامش همانا وجدانی کردن داستانهای  پیشین است که انهارا افسانه و اسطوره کرده است.

                                                         

?.اثر بخشی پیامهای اقناعی

برای داشتن بهره وری در پیامهای اجتماعی به چهار وادی باید توجه داشت:منبع ارتباط ،ماهیت ارتباط،ماهیت مخاطب،زمان ومکان ارتباط،یعنی چیزی را به چه دلیلی به چه کسی و چگونه می خواهیم منتقل کنیم.

در این راستا می توان به نکات زیر توجه کرد:

1.    اعتبار گوینده:جذبه،درجه علمی،نفدذ مردمی ،شکل و شمایل

2.    فرایند مکتوم:آمادگی گوینده،آمادگی شنونده،مناسبت زمانی ومکانی،مفید بودن تناسب پیام.

3.    استحکام پیام:دوسویه گویی(فیه قولان)

4.    زمینه سازی برای مخالفت گویی وپیشنهاد های اصلاحی (رفتن از واقعیت هاوبه سمت قابلیتها)

??? ماهیت مخاطب مطلوب

1.مخاطب یاد گیرنده(نه ایراد گیرنده)

2.بدون ادعا

3.کمی حواس پرت

4.اعتماد به نفس متوسط

??.ابزارهای توفیق

1.    ابهت پیام (تکان دهندگی)

2.    سازمان پیام رسانی (کلامی/تصویری)

3.    مثبت اندیشی(دیداری،حرکت،آرامش،خلاقیت)

4.    هم پوشی کلام وعمل (جلب حضور وتعدیل دانش به دانایی)

(دکتر حسین باهر)

 


  

 • عاشق شدن

• انقدر بخندید که دلتون درد بگیره

• وقتى از سفر برگشتید ببینید هزار تا ایمیل براتون رسیده

• براى مسافرت به یک جاى خوشگل برید

• به آهنگ مورد علاقه‌تون از رادیو گوش بدین

• به رختخواب بروید و به صداى بارش باران گوش بدین

• از حمام که بیرون اومدین ببینید حوله‌تون گرمه

• آخرین امتحانتون را خوب بدین

• یک دوستى که زیاد نمی‌بینیدش ولى دلتون می‌خواد او را ببینید بهتون تلفن کنه

• توى جیب شلوارى که سال پیش پوشیده بودید پول پیدا کنید

• براى خودتون توى آینه شکلک در بیارین و بهش بخندین

• بدون دلیل بخندین

• به طور تصادفى بشنوید که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه

• از خواب بیدار بشین و ببینید که چند ساعت دیگه هم می‌تونید بخوابید

• آهنگى را گوش کنید که شما را به یاد شخص خاصى بیاندازه

• عضو یک تیم باشید

• از بالاى تپه به غروب خورشید نگاه کنید

• دوستان جدید پیدا کنید

• هر وقت اونو می‌بینید دلتون هُرى بریزه پائین

• لحظات را با بهترین دوستانتون بگذرانید

• کسانى که دوستشون دارید را خوشحال ببینین

• یک دوست قدیمى را ملاقات کنید و ببینید که فرقى نکرده

• یک روز بعدازظهر کنار ساحل قدم بزنید

• یکى را داشته باشید که بهتون بگه دوستتون داره

• بخندید ... بخندید ... بخندید ... و کارهاى احمقانه‌اى که با دوستانتون کردید را به یاد آورید

 این‌ها بهترین ‌لحظه‌هاى زندگى هستند. هیچ کدوم شامل کار کردن و ... دو زدن ابدی نمی شه!!!


  

 

سه چیز در زندگی هیچ گاه باز نمیگردند: زمان - کلمات و موقعیت.

سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند: آرامش - امید و صداقت.

سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند: رویاها - موفقیت و شانس.

سه چیز در زندگی از با ارزشترین ها هستند: عشق - اعتماد به نفس و دوستان خوب.

 

حلول ماه مبارک رمضان بر همگان مبارک.

التماس دعا.


  

من که از پژمردن یک شاخه گل

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

زمانی نگاه ما انسانها به دنیا ، به زندگی ، به انسانهای دیگر و حتی به خودمان جدی است با دیدگاه مثبت و یا منفی.

دوست داریم برایمان همه چیز مهم باشد ، می‌خواهیم که تمام مراحل مختلف زندگی آنگونه از نگاه تیزبین ما با چنان مهارت و عظمتی نگذرد و بدانیم که چه می‌کنیم و چه خواهیم کرد و چه کرده‌ایم.

ولی واقعاً آنگونه است و یا زندگی شوخی بیش نیست و زمانه چه شوخی‌ها و بازی‌هایی که با ما نمی‌کند.

امروز ، روزی بود که گذشت بسیار برایمان خوب بود ، شاد بودیم ، فکر می‌کردیم دنیا در سیطره وجود ماست.

ولی فردا روزی که کمترین ناراحتی برایمان پیش میآید فکر می‌کنیم دیگر دنیا به آخر خود رسیده و داریم از غصه دق می‌کنیم می‌اندیشیم که تمام راهها بر روی ما بسته شده‌است و ما در یک کویر بی‌وسعت در منتهی‌الیه شرق جا گرفتیم ، موقعی که شادی فقط شادی ولی زمانی که غمگینی روزهای شاد دور از دسترس هستند.

چرا ما انسانها اینگونه هستیم؟ نمی‌دانیم و یا شاید نمی‌خواهیم که بدانیم و یا چیز دیگر و یا شاید همان بودن وجود "بودن خود" ماست.این تجربه تعالی روح است من فکر میکنم که پس هستم؟ و چه اندیشه غیر انسانی در این واژه‌های اندک نهفته است چنانکه گویی من پیش از فکر کردن وجود نداشته‌ام.

وقت شادی ، می‌گویم و می‌خندیم ، گویا در این عالم نبوده و در عالم دیگری سِیر می‌کنیم ، ولی بالعکس در زمان غصه و درد ناراحت می‌شویم ، مثل اینکه تمام سقف‌ غصه‌های دنیا بر روی سرمان خراب است ، می‌گریم چه آن که  اشکهامان به پهنه صورتمان باشد چه در درون خود آن را خفه کنیم .

کشاندم و کشاندم تا حقِ‌سخن را به اینجا برسانم که:

گریه ؛ چه شیرین سُخنی دارد و چه بلند معنایی ، با گریستن خود را تخلیه روانی می‌کنیم.    

گریستن ؛ تجلی طبیعی یک احساس ، حالتی جبری و فطری از یک عشق ، یک رنج ، یک شوق یا اندوه است.

اشک که می‌بارد و ناله که برمی‌آید و گریه که اندک اندک در دل می‌روید و ناگهان در گلو می‌گیرد و راه نفس را می‌بندد و ناچار منفجر می‌شود این زبان صادق و طبیعی شوق و اندوه و درد و عشق یک انسان است. (کتاب زن از شهید دکتر علی شریعتی)

مگر چشم از زبان صادق‌تر سخن نمی‌گوید؟ مگر نه اشک ، زیباترین شعر ، بی‌تاب‌ترین عشق ، گدازنترین ایمان ، داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن و لطیف‌ترین دوست داشتن است که همه را در کوره یک دل ، بهم آمیخته و ذوب شده‌اند و قطره‌ای گرم شده‌اند؛ "نامش اشک"

و چه زیباست ستایش کردن معبود خود را بی‌آنکه کسی بداند در وصف این همه نِعَم که هرچه گویم و هر چه نیک کرداریم باز در درگاه آن یکتای بی‌همتا ذره‌ای بیش نیست. اوست که یکتایی و بی‌همتاست.

چه بجاست اینهمه عشق و تب و داغ را نثار کسی کرد که آفریدگار ماست ، چرا که دنیا بخاطر ما به وجود آمده ‌است هم اوست که می‌خواهد ما به او عشق بورزیم و او را ستایش کنیم اوست مظهر تمام دوست داشتن‌ها ، اوست لایق همه ناممکن‌ها .

بیایید با هم پرستش کنیم کسی را که اوست فقط پرستنده ،

در مقابل کسی تعظیم و کرنش کنیم که از هر عشقی ناب‌تر است.

نه در مقابل بت‌هایی ظاهری که نه تنها دست و دلمان را می بندد به هوی و هوس این دنیایی بلکه فقط ما را فقط آشنا و آشتی می‌دهند به فناپذیرها.

این است حقیقت همیشه زندگیمان


  

کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند

و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند

 پسر زن به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند . بنابراین زن دعا میکرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه  هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت: ((کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد .

این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد . او به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟

 یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که میکنم ؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت . مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.

 آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد ، گفت:

 مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم . در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت (( این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .))

 وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری  برای او نپخته بود ، فرزندش نان زهر آلود را می خورد . به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند

و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند


  

در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند.

در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت:" سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد".

"سرنوشت خود مشخص خواهد کرد"...

سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود. سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.

بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: "سرنوشت را نتوان تغییر داد(انتخاب کرد با یک سکه)"

ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد: " کاملا حق با شماست".


  

    تصورهای باطل نقش زد آینده ما را           به تصویری مجازی خط کشید آئینه ما را  

                              رفاقت ها محبت ها چرا زیبا سرابی بود                                    گذشته لحظه های عشق ما، آشفته خوابی بود

      غرورم را لباست می کنم ، باز التماست می کنم                 

     تا وقت دیدار     

دو چشمم فرش پایت می کنم   جانم فدایت می کنم      

 من را نیازار!!!!!!!!!!!!!!!!!


  

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود !!!


هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند !!!

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.

چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...

در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.

 امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.

میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.

 امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند...


  
+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروزه!


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ برای آشنایی با نرم افزار جامع روابط عمومی سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ درود بر شما. اگر مایلید بدانید چقدر در روابط عمومی قوی هستید سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ به سهامداران خود احترام بگذارید. به آنان نشان دهید که متشخص و امین هستید!


+ تا کنون همه از مشتری مدار گفته اند. سری به روابط عموی به زبان آدمیزاد بزنید و این بار از سهام دار مداری بشنوید.


+ صاحب سهم را مشتری و هواخواه موسسه سازید (1) با افزایش تعدا صاحبان سهام است که می توان دموکراسی اقتصادی را بر پایه های محکم استوار نمود.ادامه...


+ در دنیای تبلیغات خودخواه نباشید. تنها تبلیغات سازمان خود را پیش نبرید گاهی حمایت تبلیغات سازمان های غیرانتفاعی بیشتر به شما کمک خواهد کرد.(اصلاعات بیشتر در روابط عمومی به زبان آدمیزاد)


+ گاهی ممکن است برنامه ای را با زحمات و هزینه زیاد دنبال کنید بدون به دست آوردن کوچکترین نتیجه.پس همیشه برنامه های خود را ارزیابی کنید. سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید تا با نمونه ای از این مشکل آشنا شوید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ